لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ

تیرآتش بر گلوی خیمه ها فرو رفت، خون زبانه کشید، گهواره لرزید، سرباز شش ماه آخرین سلاحش را رها کرد، حنجره حسین آتش گرفت.. .

آب ، آب از سرش گذشته بود !
وَآتش ،
با دندانهایی زرد ،،،
می خندید !
زیر بارِ شرم و شعله،
قامتِ سرخ خیمه ها خم شده بود،
از رگِ مظلومیت ،
خون بیرون می جهید ،
و َعدالت را حنجره ای کوچک،
با لهجه ا ی خونین ،
تکلّم می کرد ....
ظلم بی آب و آفتاب جوانه می زد ...
زنی زمان را با زبان نگه می داشت ،
صدایش در کوهِ تاریخ منعکس می شد
وَ« ایثار» ، در پیشگاهِ دستهایی افتاده ،
زانو زده بود ،
دشت ،بسترِ سرهای پر از اندیشه بود ....
وَ زندگی میان سرها،
سرگردان...
دختری گریه هایش را با آب در میان می گذاشت ،
قطره های شرم....
بر پیشانیِ آب می نشست ...
و زندگی دامن کشان ،
از دیدگان مرگ، بی تفاوت،
عبور می کرد ......

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
نویسندگان

 

...اینها از همۀ زناکارها، چاقوکش‌ها، شراب‌خورها، عرق‌خورها، دروغگوها و بداخلاق‌ها بدتر هستند! رذالت اینها حد و حصر ندارد!

 

متن کلیپ:

«ای دریای بی‌کران انسان‌ها به پاخیزید!» ما در بچگی وقتی حس می‌کردیم که مخاطب امام(ره) همۀ بشریت است واقعاً از کلام این مرد بزرگ لذت می‌بردیم. امام به قدرت مردم معتقد بود.

دردناک‌ترین واقعه در جهان بشریت برای یک انسان چیست؟ بزرگترین رنجی که یک انسان بزرگ را به خودش می‌پیچاند، ناله می‌زند، فریاد می‌زند و ضجه می‌زند، چیست؟ بنده تصور می‌کنم بزرگترین رنج، بدیِ تک‌تک آدم‌ها نیست، بزرگترین رنج این است که قدرت‌هایی بر انسان‌ها مسلط باشند و آنها را به زور وارد بدی‌ها کنند و به زور مانع بشوند که آنها آدم‌های خوبی بشوند. بزرگترین دردهای یک انسان کامل، دردهای سیاسی است.

در عرصۀ سیاست است که قدرت‌ها بر جوامع بشری سلطه پیدا می‌کنند. مثلاً این انسان‌ها می‌توانند نجات پیدا کنند، می‌توانند روی پای خودشان بایستند، می‌توانند حق خودشان را بگیرند، می‌توانند آزاد و آباد زندگی کنند، اما سیاسیون فریب‌کار، از طرفی اینها را فریب می‌دهند و از طرفی اینها را به سُلطه می‌کِشند یا به زیر بار سلطه‌طلبان می‌برند! خدا چنین سیاستمدارانی را لعنت کند! اینها از همۀ زناکارها، چاقوکش‌ها، شراب‌خورها، عرق‌خورها، دروغگوها و بداخلاق‌ها بدتر هستند! رذالت اینها حد و حصر ندارد! انسان‌هایی که می‌آیند در موضع سیاست و قدرت قرار می‌گیرند و مردم را مهار می‌‌کنند که مردم قدرت خودشان را نبینند، مردم نتوانند خودشان را آزاد کنند!

آدم کجا دردمند می‌شود؟ آنجایی که می‌بیند قدرتمندان در جوامع دموکراتیک به فریبِ رأی مردم، و در جوامع دیکتاتوری، به زور آمده‌اند و مردم را مهار کرده‌اند که به سمت سعادت نروند، مردم را مهار می‌کنند که آزاد نشوند، آباد نشوند.

این دو گروه را تصور کنید و بگویید کدام رذل‌تر هستند؟

یک عده‌ای از مستکبران که به خاطر خودشان، به مردم زور می‌گویند. اینها خیلی آدم‌های رذلی هستند، خیلی بی‌ادب هستند اگرچه همیشه اُتوکشیده هستند و همیشه باکلاس رفتار می‌کنند.

دومین گروه از سیاستمدارانی که مردم را مهار می‌کنند، جوامع بشری را کنترل می‌کنند که آزاد نشوند، آباد نشوند، سیاستمداران و قدرت‌طلب‌هایی هستند که مردم خودشان را تحت ستم مستکبران دیگر قرار می‌دهند، یعنی این بدبخت‌ها واسطه هستند. و خدا شاهد است که اینها رذل‌تر هستند.

دیکتاتورها، کارتل‌ها و تراست‌های خون‌آشام یا همین رژیم غاصب صهیونیستی که برای خودش دارد جنایت می‌کند، اینها سگ‌شان شرف دارد بر سیاستمداران کشورهای جهان سوم که ملت خودشان را به بردگی آنها در می‌آورند! اینها پلیدترین انسان‌هایی هستند که خدا در طول خلقت آفریده است.

به عشق دست‌های قطع‌شدۀ اباالفضل‌العباس(ع) باید بر دستان سیاستمدارانی که ملت خود را آزاد می‌کنند بوسه زد و شمشیر اباالفضل‌العباس(ع) را باید بر فرق سیاستمدارانی که ملت خودشان را در مسیر آزادی مهار می‌کنند، کوبید. بعضی از سیاستمداران مورد غضب اباالفضل‌العباس(ع) هستند؛ سیاستمدارانی که به ملت خودشان «ما نمی‌توانیم» می‌گویند. و می‌گویند «ما نمی‌توانیم آزاد باشیم؛ بیایید به بردگی تن بدهیم!»

درد کجاست؟! آدم با کدام درد مقام پیدا می‌کند و بالا می‌رود؟ با درد خودش؟ با درد خانواده‌اش؟ با درد جامعه‌اش؟ صنفش؟ گروهش؟ حتی ملتش؟! انسان با درد بشریت بالا می‌رود.

zahra ghods

 

چرا در مقاطع مختلف تاریخ، شرایط به مو می‌رسید؟ چون خدا می‌خواست به مو برسد و پاره نشود تا قدرت خودش را نشان بدهد. می‌خواهد بگوید همۀ کارها را خودم کردم با یک مُشت بر و بچه‌های مخلص خودم ...آیا بار دیگری به مو خواهد رسید؟ رسیده! متوجهی؟! آقای شما اشاره کرده‌اند و بیشتر از این اشاره هیچ توضیحی لازم نیست...

 

 

در بخشهایی از این کلیپ آمده است:

  • حضرت امام(ره): «الان وضع کشور ما از وضع زمان پیغمبر اسلام(ص) همه چیزش بهتر است. آن‌وقت حتی نداشتند که بخورند!- آن کسی که می‌خواست جنگ کند، نداشت که بخورد- یک خرما را این می‌داد به آن، آن می‌داد به آن، می‌گذاشت در دهانش در می‌آورد و می‌داد به آن... این‌طوری اسلام را به ما رسانده‌اند. اسلامی که این‌طوری به ما رسیده است؛ از صدر اسلام این‌طور این‌ها جانفشانی کردند و اسلام را به ما رساندند، خُب ما هم باید این کارها را بکنیم.»(صحیفۀ امام/15/102) .......
  • برو زندگی غریبانۀ امام هادی(ع) را مطالعه کن، زندگی مظلومانۀ مؤمنین در زمان امام هادی(ع) را مطالعه کن، به اینکه دختر بچه‌های سادات و علویّون، در مدینه یک‌دانه چادر داشتند و نوبتی نماز می‌خواندند، آنها را نگاه کن. از گرسنگی هلاک می‌شدند. با یک ذره پول خمسی که یک کسی از مریدان اهل‌بیت(ع) از یک گوشۀ دنیا مخفیانه برای امام هادی(ع) می‌فرستاد و امام هادی(ع) هم به دست آن مظلوم مؤمن می‌رساند، این‌ها توانستند به شما برسانند. الان شما اگر بخواهید به آیندگان برسانید با شکمِ سیر و با سر فرصت و این‌ها نمی‌شود؛ شما هم باید یک جهادی در راه خدا بکنید ........
  • تمام پسرها توی داستان مصر، سر بریده شدند. یک مادر یک‌دانه پسر زایمان کرد، آن را هم به دریا انداخت، و همان رفت و شد «موسی». آن هم به خانۀ فرعون رفت. خدا اینجوری است دیگر! یعنی خدا -مثل این فیلم سینمایی‌ها یا سریال‌ها- به مو می‌رساند امّا نمی‌بُرد؟ چون خدا می‌خواهد «اصیل» باشد. می‌خواهد آخرش بگوید که یک مادر دعا کرد و گریه کرد، و من پسرش را نجات دادم و این پسر شد همان موسی! می‌خواهد بگوید همۀ کارها را خودم کردم با یک مُشت از بر و بچه‌های مخلص خودم .......
  • چرا شرایط در مقاطع مختلف تاریخ به مو می‌رسید؟ چون خدا می‌خواست به مو برسد و پاره نشود تا قدرت خودش را نشان بدهد. آیا بار دیگری به مو خواهد رسید؟ رسیده! متوجهی؟! نمی‌شود در این‌باره به تفصیل صحبت کرد. آقای شما اشاره کرده‌اند و بیشتر از این اشاره هیچ توضیحی لازم نیست. حالا خدا با چه چیزی می‌خواهد نجات بدهد؟ با ......
  • باور کنید من اصلاً باور نمی‌کردم جوان‌هایی باشند، هیأتی هم باشند ولی در طول این یک سال و خُرده‌ای که نایب امام زمان(عج) توصیه فرمودند، این‌ها جدی نگیرند! باور نمی‌کردم، خدا شاهد است! می‌گفتم اشارۀ آقا بس است دیگر! ..... الان وقتی که شماها را می‌بینیم، باور می‌کنم که امام صادق(ع) چهار هزار تا شاگرد داشتند، ولی می‌فرمودند: «دنبال چهل تا مَرد می‌گردم!» .... از شما بهتر کی؟ شما آخرش هستی دیگر! خودت را نگاه کن؛ خجالت نمی‌کشی؟! ........
  • یک‌جوری تشریک مساعی کنید. یک موضوع دیگری مهم‌تر از این حرف‌هاست...
  • با «شکمِ سیر» و با «سرِ فرصت» و ... نمی‌شود. شما هم باید یک جهادی در راه خدا بکنید.........
zahra ghods
من فقط از این دومینو می‌ترسم؛ از دومینویی که یواش یواش شروع کنند تا برسد به گودی قتلگاه! یک دومینویی شروع شد و به کربلا منجر شد. می‌دانید کربلا از کجا آغاز شد؟ از آنجایی آغاز شد که ابوموسی اشعری...

 

متن کامل کلیپ:

من فقط از این دومینو می‌ترسم؛ از دومینویی که یواش یواش شروع کنند تا برسد به گودی قتلگاه!

ببین من و تو باید اهل سیاست باشیم و دومینوها را بفهمیم. وقتی ما برای امام حسین(ع) گریه می‌کنیم، نمی‌گوییم که «یک‌دفعه‌ای یک کسانی آمدند و امام حسین(ع) را کشتند!»

شما باور می‌کنید که سی هزار نفر داوطلبانه آمدند و امام حسین(ع) را محاصره کردند! علتش چه بود؟ یکی از علت‌هایش این بود که گفتند: «ما هر چیزی که خواستیم، به علی بن ابیطالب(ع) تحمیل کردیم! خُب به امام حسین(ع) هم تحمیل می‌کنیم و می‌گوییم: تسلیم شو تا قائله تمام بشود!» عمر سعد که فرماندۀ این سی هزار نفر بود، تا سه روز قبل از عاشورا می‌گفت: «این شمر خیلی شلوغ می‌کند! می‌ترسم من را به خون اباعبدالله الحسین(ع) آلوده کند!» یعنی اصلاً فکرش را نمی‌کرد که این کار را بکند! یک دفعه‌ای امام حسین(ع) فرمود: کور خوانده‌اید که فکر می‌کنید می‌توانید همه چیز را تحمیل کنید! هر چیزی را که دلتان خواست به امیرالمومنین(ع) و به داداشم امام حسن(ع) تحمیل کردید، حالا این ذلت را می‌خواهید به من تحمیل کنید؟ آنها اگر تحمل کردند برای بیداری مردم بود، ولی من اگر تحمل کنم دیگر چیزی باقی نمی‌ماند، لذا من می‌ایستم و قبول نمی‌کنم.

(زبان حال کوفیان این بود): «اما وقتی ما زور می‌گفتیم و تحمیل می‌کردیم، پدرِ شما قبول می‌کرد!» بله! آن موقع مصلحت بود که قبول کند، ولی الان دیگر نمی‌توانم قبول بکنم!

این یک دومینو بود که شروع شد و به کربلا منجر شد. می‌دانید کربلا از کجا آغاز شد؟ از آنجایی آغاز شد که ابوموسی اشعری را به‌عنوان نمایندۀ مذاکره‌کننده، به علی بن ابیطالب(ع) تحمیل کردند.

آیا شما خبر دارید وقتی که ابوموسی اشعری داشت با دشمنان مذاکره می‌کرد، امیرالمومنین علی(ع) چه نامه‌ای به ابوموسی اشعری نوشتند؟ ایشان نوشتند: آقای ابوموسی اشعری، تجربه! نه ابوموسی اشعری را به خدا دعوت کرد، نه از قیامت ترساند، نه به خودش دعوت کرد، نه دعوت به انقلابی‌گری کرد؛ هیچی! فقط فرمود: ابوموسی اشعری، تجربه! ببین تجربه به تو چه می‌گوید؟ بعد فرمود: ابوموسی اشعری! کسی که تجربه را زیر پایش بگذارد شقی است، شقاوت دارد.(إنَّ الشَّقِیَّ مَن حُرِمَ نَفعَ ما اُوتِیَ مِنَ العَقلِ و التَّجرِبَةِ؛ نهج البلاغه/نامه78)

یعنی تو که تجربه کرده‌ای اینها دروغ می‌گویند، تو که تجربه کرده‌ای اینها سر پیمانشان نیستند، تو که تجربه کرده‌ای اینها اینطوری هستند، پس به آنها اعتماد نکن؛ به تجربۀ خودت اعتماد کن! بابا تجربۀ خودت را زیر پا نگذار و الا شقی هستی! حضرت نگفت: ولایت من! نگفت: قرآن خدا! نگفت: قیامت خودت! بلکه گفت: تجربه!

امیرالمومنین(ع): فرمود کسی که به تجربه بی‌اعتنایی کند، شقاوت دارد! ببین من چه دارم بهت می‌گویم! ولی ابوموسی اشعری، باز هم به عمروعاص اعتماد کرد. عمروعاص به او گفت: «خُب بیا هر دوی ما جلو مردم، خلیفه‌هایمان را خلع کنیم و بعد هم خود مردم بروند و یکی دیگر را انتخاب کنند! حالا که ما توافقمان نشده، این یک راه میانه است»

ابوموسی هم خام شد و گفت باشد! یعنی دوباره به عمروعاص اعتماد کرد. بعد همراه با عمروعاص آمدند. ابوموسی گفت: اول تو برو معاویه را خلع کن! ولی عمروعاص گفت: شما احترامت بر من واجب است! لذا ابوموسی اول رفت و گفت: «من علی بن ابی طالب را از خلافت خلع می‌کنم، همان‌طوری که این انگشتری را در می‌آورم» بعد عمروعاص بالای منبر رفت و گفت: «من هم معاویه را بر خلافت نصب می‌کنم، همان‌طوری که این انگشتر را می‌گذارم.» ابوموسی گفت: اِ اِ ! قرارمان این نبود!... و مجلس به هم خورد. نتیجۀ مذاکره این شد!

zahra ghods